با استفاده از يا
می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد
بسم الله
اذن دخول حرم تو...یا ابالفضله....
یک کبوتر مگر چه می خواهد؟
جز کمی جا ز پهنه ی گنبد
ذکر یا ساقی العطاشا شد
چون دوا بهر تشنه ی گنبد
او تپش های قلب خود را داد
چون امانت به سینه ی گنبد
زیر پرچم نفس نفس جان داد
زنده شد روی صحنه ی گنبد
یک کبوتر مگر چه می خواهد؟
جز کمی جا ز پهنه ی گنبد
ح.م
بسم لله
از اواسطش روضه است
هر کس نمیتواند، نخواند
لیله ی قدر ِ چشم تر اینجاست
چون خدا هم که تا سحر اینجاست
قبر شش گوشه ای که خوابیده؛
زیر پای پدر، پسر، اینجاست
یک طرف ماه و یک طرف خورشید؛
«جُمع الشمس و القمر...» اینجاست
.
.
.
.
روضه ها ناگهانی و آنی است
اینکه شعرش کنی هنر اینجاست
صحنه هایی امان من برده؛
زخم کاری ِ بر جگر اینجاست
دو قدم قبل علقمه...یک مرد؛
دست تنهای بر کمر، اینجاست
یا که مردی و خنجری پر خون؛
نعره می زد که دردسر اینجاست
می برید و به زیر لب می گفت:
شک ندارم که یک نفر اینجاست
.
.
.
نیزه اش ناگهان سبک تر شد
نعره زد یکنفر که "سر" اینجاست
.
.
.
گرچه لایمکن الفرار از غم
مادرت گفت بیا...مَفر اینجاست
ح.م
وخسف القمر. وجمع الشمس والقمر
و ماه تاریک میشود و خورشید و ماه جمع شوند. سوره قیامه آیات 8 و9
بسم الله
دریا...غزل...بهانه...نفس...حس و خستگی؛
این واژه های تا دم آخر، همیشگی؛
با یک نگاه معجزه آسای چشم تو؛
شد شعر عاشقانه ی داغ و دو ویژگی:
شعری ز قلب عاشق من نذر چشم تو
شعری چکیده از غم چشمت به سادگی
من در پیاله عکس تو را دیده ام..بیا؛
تا فارغم کنی تو از این داغ تشنگی
این جزر و مد قلب من از کودکی هنوز؛
دارد به بوی موی سیاه تو بستگی
من پا به پای قطره ی باران دویده ام
از پیش ابرِ فاصله تا رود زندگی
جاری شدم میان تن دشت خنده هات
جاری شدم شبیه تو و حس تازگی
گل بوته های عشق تو در انقلاب رنگ
چشمم اسیر جاذبه و حس خیرگی
بر روی برگ تازه یاس ی نوشته شد:
فصل نخست قصه ی عشقی، به سادگی
ح.م
بسم الله
بسم الله
چون
باغ رد شده از نوبهار عمر
بر
عمر رفته ز کف گریه می کنم
مبهوت
جذبه ی ایوانی از طلا
بر
خاطرات نجف گریه می کنم
دارایی
ام، دو سه قطره، همین وبس
چون
دُر به قلب صدف، گریه می کنم
کل
ملائکه در صف به انتظار؛
من
هم که آخر ِ صف گریه می کنم
فارغ
ز علت و معلول اشک ها
اینجا
بدون هدف گریه می کنم
این
گریه وقف تو و خاندان توست
من
بهر کسب شرف گریه می کنم
دلتنگ
روی تو هستم..نگاه کن
بر
خاطرات نجف گریه می کنم
ح.م
بسم الله
برای یار غائب از نظر، در آستانه ورود به ماه رحمت
نقره کوب است رکاب تن مهتابی ماه
چشم شهلای تو فیروزه ی دلها گردد
از "الف" گفتی و "یا" هم به شما وابسته است
تا که دستخط تو آموزه ی دل ها گردد
به سفر رفته ای و شوق رسیدن به شما؛
باعث نیت ده روزه ی دل ها گردد
تشنه ی بوسه ولی لب به لب ایم از عشقت
پر ز اشک غم تو، کوزه ی دل ها گردد
خوردن حسرت آن سیب نگاهت ای جان!
نکند مبطل این روزه ی دل ها گردد
ح.م
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا