با استفاده از يا
می توانيد بين بخش های مختلف وبسايت جابه جا شويد
بسم الله
شب سوم
زبان حال رأس نورانی اباعبدالله با دختر سه ساله اش
دیدی آخر دخترم یک بار دیگر آمدم
شوق دیدارِ تو باعث شد که با "سر" آمدم
جان من، شیرین زبانی های خود از سر بگیر؛
طعم لبخند تو شیرین تر ز کوثر، آمدم
قول دادم از سر نی تا بیایم پیش تو؛
بعد صد بار از نی افتادن من آخر آمدم
همنشین عمه بودی در بلاها، دخترم!
من هم از پیش سر خونین اکبر آمدم
دیدم از بالای نی، سیلی فراوان خورده ای
روضه ی مکشوفه ی غم های مادر، آمدم
قدر یک شب هم شده ام ابیها گشته ای
من پدر بودم که بر زانوی دختر آمدم
گرد خاکستر بگیر از صورت بابای خود
"ها" بر این آیینه ام کن،چون مکدر آمدم
حک شده نام عدو ها روی پیشانی که من؛
دست به دست از ابتدا تا عمق لشگر آمدم
غصه ی زخم لب و دندان بابا را مخور
تا که دیدم آستین ها گشته معجر، آمدم
مثل عمه لب بر این حلقوم پر خونم گذار
بوسه میخواهم که با رگ های حنجر آمدم
بغض ِ در حلق تو بابا را پریشان می کند
جان بابا چشم خود وا کن و بنگر، آمدم
ح.م
التماس دعا
ویرایش نشده است
بسم الله
از خودم، از قفس ساده تن دلگیرم
من بهارم که در این فصل خزان میمیرم
دوری از چشم تو سرمازده ام خواهد کرد
نکند "بی تو شدن" حک شده در تقدیرم؟!
هر چه آمد به سرم از دل صد رنگم بود
من نگفتم که در این واقعه بی تقصیرم
قدر یک لحظه فقط دیر رسیدم به خدا؛
من هم عمریست که خسران زده از تاخیرم
عاقبت می رسد آن لحظه، جهان خواهد دید
انتقامی که من از ثانیه ها میگیرم
کربلایی نشدن...حق دلم بود،...ولی...
بیش از این ها تو مکن پیش همه تحقیرم
سر به زیر آمده ام تا به لب چشمه تو؛
شاید ایندفعه بیفتد به دلت تصویرم
ح.م
بدون ویرایش
بسم الله
آمدم با غزلی ساده ولی تکراری
لطف داری تو اگر دل به دلم بسپاری
شعر باید که پر از عطر نگاه تو شود
شاعر خوش نفس، اینگونه فراوان داری
باورم نیست ولی جان دلم!، حالا که؛
همنشین ات شده ام در غزلی،...اجباری!؛
کاش مرهم بشوی بر دل تنها شده ام؛
قدر یک "ها" تو بر این آینه زنگاری
سالها گرد همین خال لبت چرخیدم
تا رهایم کنی از زندگی پرگاری!
کاش می شد که لب پنجره ای رو به حرم؛
دانه ای نذر کبوتر شدنم بگذاری
من زمین خورده ام از چشم همه افتادم
می شود بال و پرم را به گرو برداری؟!
آمدم تا که بگویم چقدر... خشکیدم!
آسمانا! تو بر این خاک دلم می باری؟!
.
.
.
من همه درد خودم را به تو گفتم جانا!
اینکه درمان بکنی یا نکنی؛...مختاری!
ح.م
بسم الله
در فراق ماه رحمت
یاد باران میکشد یک خاک باران خورده را
رحم کن....جانی بده این آسمان مرده را
سفره را از زیر دستان نگاه ما مکش
تازه عادت داده بودی این دل افسرده را
در ته گلخانه ات با خارهایم مانده ام
باغبانی کن دمی این بوته پژمرده را
عطر دستان تو مرهم بوده از روز ازل
کی مداوا میکنی این خاطر آزرده را؟
بی قراری سهم ما شد از نگاه آخرت
زود برگردان به دلها آن قرار برده را
آمدی...رفتی ولی گلهای گلدان شاهدند
بوی باران میکشد یک خاک باران خورده را
ح.م
بسم الله
دست حق باب جنان را ز بقیع بگشوده
کل خلقت شده محصورِ در این محدوده
آسمان بخشش محض است ولی خاک بقیع؛
ظرف بارانی او را به سرش افزوده
چارمین حجت بخشیدن آدم اینجاست
که خیالم شده از هر دو جهان آسوده
در و دیوار و حرم هم که ندارد اینجا؛
چشم خود را مدران سوی زمین بیهوده!
غربت اما نفس شعر مرا میگیرد؛
یاد آن لحظه که در کوچه ماتم بوده...
چون عزادار زمین خوردن مادر بوده
حرم و پرچم و گنبد شده خاک آلوده
ح.م
بسم الله
می تپد قلبی درون سینه ی یک یاکریم؛
هر تپش مستانه می گوید: «حبیبی!... یا کریم!»
قبل از او اما به روی خاک قبری دانه هست
مانده ام عاشق تر است قلب کبوتر یا کریم؟
ح.م
بسم الله
آسمان پیش قدم های شما پا شده است
دین حق با نفس پاک تو احیا شده است
خمیه امن رسالت که عمودش انگار؛
تکیه دارد به تو همواره که برپا شده است
منصب مادری ِ امت ایمان، بانو!
این مقامی ست که تنها به تو اهدا شده است
حکم کردی به فدایی شدن از بهر رسول؛
قلب تو مجتهدی صاحب فتوا شده است
مکتب عاشقی و رسم و مرامت ای عشق!
مو به مویش وسط کوچه ای اجرا شده است
دخترت هم که شبیه تو به چشمش میدید؛
شوهرش در وسط معرکه تنها شده است؛
بال و پر سوخته آمد که رهایش بکند؛
آسمان دید که در کوچه چه غوغا شده است
زیر لب زمزمه حضرت جبریل امین:
« بی خودی نیست که او مادر زهرا(س) شده است»
ح.م
بسم الله
آمدیم از وفات مادر ِ مادرمان بنویسیم، این دل دیوانه مان رفت جای دیگری....
زینب!...عزیز دلم!...پیش من بیا
دیگر زمان جدایی رسیده است
مادر فدای نگاهت... کمی بخند
دختر، به خانمی ات، کس ندیده است
دیگر شبیه مادر خود رفتنی شدم
حالا تو جای من و علی چون پیمبر است
باید برای دختر خود درد دل کنم
دختر همیشه محرم اسرار مادر است
من هم درست مثل تو اینجا نشسته ام
وقتی که مادرم نفس اخرش کشید
کوچک، شبیه تو بودم در آن زمان؛
وقتی که جان خسته مادر به لب رسید
آغوش گرم مادری اش وقف گریه ام
شمع نگاه ش قدرت سو سو زدن نداشت
سر تا به پا فدایی دین خدا شد و...
حتی برای رفتن خود یک کفن نداشت
.
.
.
گریه کردی؟ چه شد مگر زینب؟
من که حرف از حسین نیاوردم؟!!
جان مادر نفس بکش دختر!
از کبودی ِ رنگ تو مُردم
تا که حرف از کفن زدم هر بار
بغض تو آتشی به قلبم زد
جان مادر! بیا عزیز دلم
ابر غمها به چشم تو نم زد
جبرئیل از بهشت حق آورد
کفنی از برای مادر من
کربلا هم خدا بزرگ است و...
کفنی میدهد به خاطر من
هر چه از دوست می رسد نیکوست
اگر حتی ز بوریا باشد
پیرهن میدهم به تو ببری؛
صاف و ساده که بی ریا باشد
چادرم هم امانت است زینب
تا تو خاکی ترش کنی مادر
بعد تو یک رقیه ای هم هست
سعی کن تا سرش کنی مادر
پدرم پشت در رسید اکنون
فرصت مادر تو کوتاه است
مژده ای میدهم تو را زینب
که پناه تو قرصی از ماه است
اگر چه ما و حسن می رویم از پیشت
ولی تو غصه نخور...ماه هاشمی داری
برای قلب حسین ت که کاشف الکرب است
تو با وجود اباالفضل مگر غمی داری؟!!
زمان رفتن من شد، تو مانده ای زینب
میان غربت بابا و این برادر ها
خدا به قلب تو کرده عنایتی مادر!
صبور تر شده ای ماورای باور ها
تمام عصمت من در نگاه تو باقیست
شبیه مادر خود میشوی...خداحافظ
چه زود میرسد آن روز واقعه...گودال
به سوی مادر خود میدوی...خداحافظ
ح.م
بسم الله
"قل هو الله احد" را تو عزیزم، سندی
گلشن عشق پدر را تو گل سرسبدی
خلق پیغمبری ات معجزه ای دیگر شد
از "الف" گفتم و تا "یا"ی رشادت بلدی
این شباهت که تو داری به پیمبر هیهات!
جز تو دیگر به خداوند ندارد احدی
حیدر کرب و بلایی و به من واجب شد؛
صد و ده مرتبه با عشق تو گویم...«ولدی»
ح.م
بسم الله
هر که چشم دل خود را به شما دوخته است
قلب او ذره ای از عشق تو نفروخته است
به خداوند که در هر دو جهان مستغنی ست
هر کسی قطره ای از اشک تو اندوخته است
این پریشانی بی سابقه دل هر شب؛
درس عشقی ست که از چشم تو آموخته است
حاصل غبطه ما بر ملک فطرس بود
دل در این خانه اگر بال و پرش سوخته است
ح.م
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا